کد مطلب:28776 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:104

بیعت خوارج با عبد اللَّه بن وهب












2691. تاریخ الطبری - به نقل از عبد الملك بن ابی حرّه -:چون علی علیه السلام، ابو موسی را برای داوری برگزید، برخی از خوارج با هم دیدار كردند و در خانه عبد اللَّه بن وَهْب راسبی گرد آمدند.

عبد اللَّه بن وهب، پس از سپاس و ستایش خدا گفت:امّا بعد؛ به خدا سوگند، جماعتی را كه به [ خداوند ]رحمان ایمان دارند و به حكم قرآن تن می دهند، روا نیست كه این دنیا كه خشنود شدن به آن و تكیه كردن بر آن و برگزیدنش، رنج و ویرانی است، نزد آنان گُزیده تر از امر به معروف و نهی از منكر و گفتار حق باشد، هر چند دچار كمبود یا زیانی در این دنیا شود؛ زیرا پاداش وی در روز قیامت، خشنودی خدای عزوجل و جاودانگی در بهشت اوست.

پس ای برادران ما بیایید با نپذیرفتن این بدعت های گم راه كننده، از این سرزمین كه مردمی ستمگر دارد، به برخی نواحی كوهستانی یا یكی از این شهرها برویم.

حرقوص بن زُهَیر به او گفت:همانا بهره این دنیا اندك است و جدایی از آن، نزدیك! پس مبادا آراستگی و شادابی اش، شما را به ماندن در آن فرا خوانَد و از طلب حق و ظلم ستیزی باز دارد، كه همانا خداوند با كسانی است كه تقوا پیشه كنند و احسان پیش گیرند.

حمزة بن سِنان اسدی گفت:ای جماعت! رأی همان است كه شما اندیشیدید. پس كار خویش را به مردی از خود بسپارید؛ زیرا شما را پشتوانه و تكیه گاهی باید و نیز پرچمی كه زیر آن گرد آیید و به سوی آن بازگردید.

آن گاه، رهبری را به زید بن حُصَین طائی عرضه كردند، وی نپذیرفت؛ به حرقوص بن زهیر و حمزة بن سنان و شُرَیح بن اَوفی عبسی نیز پیشنهاد كردند و ایشان نپذیرفتند. سپس آن را به عبد اللَّه بن وَهْب عرضه نمودند. وی گفت:می پذیرم؛ امّا به خدا سوگند، آن را نه به جهت دلبستگی به دنیا می پذیرم و نه به سبب بیم از مرگ، وا می گذارم.

آن گاه در روز دهم شوّال، با وی بیعت كردند. و به وی ذو ثَفَنات (دارای پینه ها) می گفتند.

سپس در خانه شریح بن اوفی عبسی گرد آمدند.

ابن وهب گفت:به سرزمینی روان گردیم و در آن گرد آییم تا حكم خدا را جاری كنیم، كه شما اهل حقّید.

شریح گفت:به مدائن می رویم و در آن جا فرود می آییم و بر دروازه های آن مسلّط می شویم و ساكنانش را از آن بیرون می كنیم و به برادرانمان از اهل بصره پیغام می دهیم و آنان به یاری ما می شتابند.

زید بن حُصَین گفت:همانا اگر همه با هم حركت كنید، در تعقیبتان بر می آیند. پس پراكنده و پنهان حركت كنید! و امّا مدائن؛ در آن جا كسانی هستند كه شما را باز خواهند داشت. پس به حركت درآیید تا بر كناره پل نهروان فرود آیید و در آن جا، به برادران بصری خود نامه بنگارید.

گفتند:رأی، همین است.

عبد اللَّه بن وَهْب به همفكران بصری شان نامه نوشت و آنان را از تصمیمی كه گرفته بودند، آگاه كرد و ایشان را برانگیخت كه به جمعشان بپیوندند. سپس نامه را به سوی آنان فرستاد. آنها به وی پاسخ دادند كه به آن جمع خواهند پیوست.

آن گاه كه عزم حركت كردند، شبانگاهش را به عبادت پرداختند. و آن هنگام، شب جمعه و [ از پسِ آن ]روز جمعه بود. روز شنبه آهنگ حركت كردند. پس شریح بن اوفی عبسی به حركت درآمد، حال آن كه این سخن خدای فرازمند را تلاوت می كرد:«فَخَرَجَ مِنْهَا خَآلِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّلِمِینَ * وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَآءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَی رَبِّی أَن یَهْدِیَنِی سَوَآءَ السَّبِیلِ؛ [1] ترسان و نگران، از شهر بیرون شد. گفت:ای پروردگار من! مرا از ستمكاران رهایی بخش. چون به جانب مَدیَن روان شد، گفت:شاید پروردگار من مرا به راه راست رهبری كند».[2].









    1. قصص، آیه 21 و 22.
    2. تاریخ الطبری:74/5، الكامل فی التاریخ:398/2، الأخبار الطوال:202.